چیزی كه من از بازتاب رفتار شهید رجایی در مردم دیدم، مربوط میشود به سفری كه ایشان به مازندان داشتند و در ساری با مردم ملاقات كرده بود. در فریدونكنار، ما آشنایی داشتیم به اسم حاج غلامرضا جانباز؛ این مرد یك بقال بود كه سواد بسیار ناچیزی داشت. بسیار كم حرف میزد، لهجه غلیظ مازندرانی داشت و جملهبندیاش هم خیلی قوی نبود و علاوه بر اینها، فوقالعاده آدم بیآلایش و خوش قلبی بود، روحیهای هم در كاسبی داشت كه در هیچ شرایطی حاضر نمیشد دكانش را ترك كند؛ صبح اول وقت كه میرفت دكان، تا شب خانه نمیآمد، با این كه مغازهاش سركوچه بود ناهارش را هم برایش از خانه میآوردند. وقتی كه شهید رجایی به ساری آمد، ایشان آن روز كركره را كشید پایین و رفت ساری، بعداً وقتی كه دیدمش، در سفری كه همراه خانواده به منزل ایشان رفته بودیم، پرسیدم: چطور شد كه مغازه را تعطیل كردی و رفتی ساری؟ گفت: آدم خوبی است و میخواستم او را ببینم. گفتم: چرا میگویی آدم خوبی است؟ گفت: شبیه فقرا راه میرود.