واحد: ارتباطات | تعداد بازدید: 1021 | تاریخ ارسال خبر: 1398/6/7
جميله رجايي:
پدرم مظهر صبر و استقامت و مردانگي بود[

دختر شهيد رجايي مي گويد: وضع مالي خانواده پس از رياست جمهوري پدر هيچ تغييري نکرد. يادم هست به پدرم مي گفتيم ماشين بخريم. پدرم مي گفت: همه اين ماشين هاي داخل خيابان، مال ماست. نه اينکه نمي توانستيم بخريم، بلکه پدرم نمي خواستند. مي گفت: آدم اين پول را به ديگران کمک کند، ثوابش بيشتر است.

جميله رجايي فرزند ارشد محمد علي رجايي، رييس جمهور شهيد ايران در گفت و گو با شاهد ياران به روايت دوران زندگي با ايشان و دوران پس از شهادت ايشان پرداخته است . او در مسير شغلي پدر حرکت کرده و همچون او معلم است. جميله رجايي در باره معرفي شهيد به نسل هاي جوان دغدغه هايي دارد که در پي مي خوانيد:

 

- سرکار خانم جميله رجايي به عنوان سوال اول بفرما ييد متولد چه سالي هستيد؟

من متولد 1343 و فرزند ارشد خانواده هستم. سه سال بعد از ازدواج پدر و مادرم به دنيا آمدم. يک خواهر و يک برادر کوچکتر دارم.

- اسم شمارا پدر انتخاب کرده اند؟

بله. اسم خواهرم )حميده( و برادرم )کمال( را هم پدرم انتخاب کردند.

- چرا اسم جميله را براي شما انتخاب کردند؟

زماني که بنده متولد شدم، خانمي بود در آن زمان به نام «جميله پاشا » که ايشان مبارز سياسي بودند و پدرم از روي اسم ايشان، اسم من را انتخاب کردند.

- تحصيلاتتان در چه مقطع و رشته اي است و در حال حاضر مشغول چه فعاليتي هستيد؟

در رشته برنامه ريزي درسي و مقطع کارشناسي ارشد تحصيل کرده ام و معلم هستم.

- از کودکي تان چه خاطره اي از پدر به ياد داريد؟

ايشان هميشه مقيد بود که ما را به تفريح ببرد. سعي مي کرد فاميل و اقوام از هم فاصله نگيرند، به خاطر همين، مرتب دوره هاي خانوادگي مي گذاشتند. اين دوره هاي خانوادگي بعد از شهادت پدر هم تا کنون ادامه داشته است. علاقه خاصي به خانواده داشت و نمي خواست اقوام از هم ديگر فاصله بگيرند. با وجود اين که در حال مبارزه بود، از هر وقتي که پيدا مي کردند استفاده مي کردند تا ما را به کوه و گردش ببرند. سعي مي کردند در همان زمان اندکي که داشتند، به تکاليف درسي ما رسيدگي کنند.

- شما در اين زمان، فعاليت سياسي ايشان را تشخيص مي داديد؟

خير. هم من بچه بودم و هم اينکه ايشان مخفي کاري مي کردند.

- در آن سن و سال آيا متوجه نمي شديد در منزل جلسه مي گذارند يا نه؟

اگر هم مي گذاشتند، من متوجه نمي شدم. کلاس پنجم ابتدايي بودم که پدرم را دستگير کردند. آن زمان فهميدم که چرا در زندان هستند.

- چه کسي براي شما توضيح داد؟

مادرم توضيح داد. وقتي به ملاقات پدر در زندان مي رفتيم، زنداني هاي سياسي با بقيه زنداني ها تفاوت داشتند، اما ما در آن سن و سال متوجه نمي شديم «زنداني سياسي » يعني چه.

- در زمان ملاقاتتان با پدر، بين شما چه مي گذشت؟

يادم هست آن جا خيلي شلوغ بود. يک فاصله اي هم بود بين زنداني و ملاقات کننده ها. از يک ديوار توري شکل بايد حرف مي زديم. صدا به صدا نمي رسيد. پدر براي سلام رساندن به اعضاي فاميل و دوستان و اقوام، يک عده را به من مي گفتند و يک عده را به خواهر و برادرم مي گفتند. مي خواستند که ما تقسيم کار را ياد بگيريم.

- از روزهاي انقلاب و پدر چه خاطره اي به ياد داريد؟

من سوم راهنمايي بودم که انقلاب شد. بيشتر در راهپيمايي ها شرکت مي کردم. در اوج انقلاب بود که پدرم از زندان آزاد شد. چون منزل ما نزديک مدرسه رفاه بود، مي ديدم که اين ها کساني را که دستگير مي کنند، مي آورند داخل مدرسه. همين طور اسلحه هايي که مي آوردند و آنجا تحويل مي دادند.

خيلي شلوغ بود. منزل ما هم قبل از ورود امام، يک پايگاه شده بود. بچه ها مي آمدند آنجا و براي ورود امام، سرود تمرين مي کردند.

- شما خودتان هم در گروه سرود بوديد؟

بله. دختران همسن و سالي بوديم که همه فرزندان کساني بوديم که مبارز يا زنداني سياسي بودند. روز ورود امام رفتيم که سرود را اجرا کنيم اما گفتند ممکن است امام خوششان نيايد، به همين خاطر ما اجرا نکرديم. اما در کنار گروه سرود پسران ايستاده بوديم.

- شما هيچ گاه به همراه پدر براي ديدار با امام رفتيد؟

من، امام را يک بار در فرودگاه، يعني لحظه ورودشان ديدم. يک بار هم در مدرسه علوي که ديدار مردمي داشتند، ايشان را ديدم. همين طور، پدر که رييس جمهور شدند، در روز عيد فطر براي ديدن خانواده امام رفتيم )امام در حياط نشسته بودند با اعضاي خانواده شان(. و بار ديگر بعد از شهادت پدر، براي ديدار امام رفتيم.

- زماني که پدر وزير آموزش و پرورش شدند، چه فضايي در منزل شما حاکم بود؟ خوشحال بوديد؟

ما طوري تربيت شده بوديم که خيلي پست و مقام ها برايمان مهم نبود. اتفاقاً چون مي دانستيم پدر درگير کار بشوند و سرشان شلوغ باشد، کمتر مي توانند به ما رسيدگي کنند، خوشحال نبوديم. ]خنده[

- تصور مي کنيد، پدرتان زماني که در آموزش و پرورش بودند، چه رويکردي را دنبال مي کردند؟

نگاه پدر در تاليف و تغيير کتب درسي يک نگاه تربيتي بود و در همين راستا حرکت مي کردند. تا جايي که به همراه آقاي باهنر پايه گذار علوم تربيتي بودند. همين طور از موسسين مدرسه رفاه بودند. در مجموع فکر مي کنم به خاطر اهميتي که به تربيت مي دادند، رويکردشان، رويکردي تربيتي بود.

- فرموديد که معلم هستيد. اين شغل را به خاطر علاقه پدر به معلمي انتخاب کرديد؟

به معلمي هميشه علاقه داشتم و انتخاب شغل معلمي به خاطر پدر نبود. آن زمان که پدر معلم بودند ما خيلي بچه بوديم.

- شغل پدر در رابطه با انتخاب شغل آينده تان براي شما ايجاد انگيزه هم نکرد؟

چرا. به هرحال محيط فرهنگي خانواده خيلي موثر است.

- خانم رجايي تا الان راه پدر را که معلمي بود و عاشق معلمي بود، آمديد. چرا بقيه راه ايشان که فعاليت در حوزه سياسي است را ادامه نداديد؟

من خيلي علاقه به فعاليت سياسي نداشتم. چون هم پدر و هم مادرم سياسي بودند، فکر مي کردم خيلي تنش در کارهاي سياسي زياد است. بالاخره گرفتاري هايي دارد که ديگر زندگي و وقتت براي خودت نيست. فکر نمي کنم تمام کساني که پدران سياسي و مبارز داشتند، راه پدرشان را رفته باشند!

- خانم رجايي فرموديد که وزارت ايشان، نمود چنداني در منزلتان نداشت. وقتي پدر به نخست وزيري و رياست جمهوري رسيدند چطور؟ چه تغييري در رفتار ايشان رخ داد؟ از حال و هواي خانه تان بگوييد.

اين دوره هم مثل وزارت بود و خيلي فرق نداشت. مي ديديم که پدر گرفتارتر مي شود. شب ها دير مي آمدند. خسته بودند. هيچ تغييري در رفتارشان رخ نداده بود، اما به دليل خستگي زياد ما مي خواستيم چيزي تعريف کنيم يا حرفي بزنيم چون سنمان کم بود، مادرم مي گفتند: ملاحظه ي بابا را بکنيد. بابا خسته است.

- زماني که ايشان رييس جمهور شدند، شما کجا زندگي مي کرديد؟

ما در همان خانه ي سابقمان. خيابان شهدا. که الان موزه شده است. بعد از شهادت پدر هم تا سالها همانجا ساکن بوديم.

- موارد حفاظتي در خانه يا اطراف خانه تان، رعايت مي شد؟ خاطرتان هست که پدر چقدر خودشان به حفاظت جانشان اهميت مي دادند؟

اوايل بله. پاسدارها بودند. اما بعد از شهادت پدر، نه. پدر خيلي خوششان نمي آمد از باديگارد و اين ها استفاده شود. مي گفتند آدم به اصطلاح اسير مي شود. اما بعد از شهادت 72 تن و افزايش ترورها، به خاطر اي نکه امام به ايشان گفتند به همراه خانواده به نخست وزيري برويد، ما به آنجا رفتيم. حدودا 10 الي 15 روزي بود که به آنجا رفته بوديم که پدر در بمب گذاري به شهادت رسيدند.

- از وضعيت مالي خانواده تان بگوييد.

وضعيت مالي ما متوسط بود.

- از همان اول متوسط بود تا آخر؟

بله. هيچ تغييري نکرد .يادم هست به پدرم مي گفتيم ماشين بخريم. پدرم مي گفت: همه اين ماشين هاي داخل خيابان، مال ماست. نه اينکه نمي توانستيم بخريم، بلکه پدرم نمي خواستند. مي گفت: آدم اين پول را به ديگران کمک کند، ثوابش بيشتر است.

يک رفاه نسبي در منزل داشتيم، نه اينکه خيلي به ما سخت بگذرد. رفاه بعد از ازدواجم خيلي بيشتر از رفاه خانه پدري بود. مادرم هم اعتقاداتي داشت که نمي گذاشت خيلي زندگ يمان به طرف ماديات کشيده شود.

- از نظر مذهبي خانواده شما در چه سطحي بودند؟ چقدر براي شما اين مذهبي بودن ملموس بود؟

من اين مذهبي بودن را از همان بچگي احساس مي کردم. من هنوز به سن تکليف هم نرسيده بودم، روسري سرم مي کردم. با اينکه زمان طاغوت هم بود. مدرسه هم که رفتم، محجبه مي رفتم. نماز و روزه را هم بسيار مقيد بوديم. همين سير ادامه داشت.

- فکر مي کنيد والدين پدرتان، چه تاثيري در چگونگي زيست و تربيت ايشان داشتند؟

وقتي پدرم 4 ساله بود، پدربزرگم فوت مي کنند اما مادر ايشان، زن متدين و ساده زيستي بودند. با تمام سختي هايي که بود، سعي مي کردند خودشان زندگي شان را بچرخانند. خانواده ي پدرم، بسيار نسبت به يکديگر عاطفي و دلسوز بودند. من فکر مي کنم اين عاطفي بودن و وابستگي خيلي در تربيت بچه ها نقش داشته است. الان در خانواده ها اين موضوع کمرنگ شده است و گسستگي افزايش پيدا کرده است. در حالي که اگر از کودکي اين عاطفه شکل بگيرد، بچه ها تربيت اسلامي مي شوند و بهتر مي توانند راه خودشان را پيدا کنند، بدون اين که مجبور باشيم به آنها زور بگوييم.

- به نظر شما، پدرتان بيشتر تحت تاثير چه کسي يا کساني بود؟

برادر و مادرشان خيلي نقش داشتند. همين طور آقاي طالقاني، آقاي بهشتي، آقاي باهنر و امثال اينها که خيلي در تداوم راه و مبارزات ايشان نقش داشتند.

- فکر مي کنيد رابطه پدر و مادرتان بيشتر سياسي بود يا عاشقانه؟

خيلي به هم علاقمند بودند.

- چقدر اختلاف سني داشتند؟ از نحوه انتخاب همسر پدرتان اطلاع داريد؟

10 سال اختلاف سني داشتند. پدرم، برادر زن عمويِ مادرم بودند. در واقع زن عموي مادرم )عمه ام( ايشان را به پدرم معرفي مي کنند. يک مدت خيلي با هم بودند و در رفت و آمد بودند.

- هيچ وقت از جنگ براي شما صحبت مي کردند؟

نه. ما هر چه بود از راديو و تلويزيون مي شنيديم. ايشان چيزي نمي گفتند. يک سري چيزهايي از جنگ هم که محرمانه بود و لزومي نمي ديدند که بخواهند براي ما بازگو کنند.

- گريه ي پدرتان را ديده بوديد؟

نه. من هرگز نديدم.

- بعدها از ديگران يا مادر هم نشنيديد که گريه کرده باشند؟

نه. پدرم خيلي صبور بود.

- تصور مي کنيد اگر پدرتان در حال حاضر در قيد حيات بودند، چه سمتي داشتند؟

عوامل بسياري دخيل هستند براي به دست آوردن يک مقام. نمي توانم پاسخ بدهم.

- اگر پدرتان حضور داشت، چه خواسته اي از ايشان داشتيد؟

دلم مي خواست حضور داشتند و يک دل سير ايشان را مي ديدم. ما ايشان را سير نديديم.

- سوال خاص يا مبهمي در ذهنتان هست که دوست داشته باشيد از ايشان بپرسيد؟ مثلاً درباره روز حادثه؟

نم يدانم! من هم مثل ديگران، آن حادثه را آن طور که تعريف کردند و بازسازي صحنه را به صورت فيلم ديدم.

- آيا شما فيلمي از اعتراف آقاي کشميري درباره اين بمب گذاري را ديده ايد؟آقاي نائيني که از دوستان نزديک پدر بوده اند اين موضوع را تاييد کرده اند.

خير. نه شنيده ام و نه ديده ام.

- شما موقع شهادت پدر، 17 ساله بوديد. آخرين باري که پدر را ديديد کي بود؟

صبح روز شهادت ايشان، با هم صبحانه خورديم. من کلاس زبان مي رفتم. آمديم خانه )واقع در خيابان شهدا( که من به کلاسم بروم. که ساعت 3 خبر شهادت را دادند.

- چه کسي به شما خبر داد که پدر به شهادت رسيده اند؟

برادرم تلفن زد. من گوشي را برداشتم. گفت: بابا اين ها رفتند و شروع کرد به گريه کردن.

- برادرتان چطور زودتر مطلع شده بود؟

برادرم در نخست وزيري بود. آنجا حضور داشت و صحنه ها را ديده بود. من آمدم داخل کوچه. پاسدارها بودند. خيلي شلوغ شده بود. مامان و عمو رفته بودند نخست وزيري و جنازه ها را ديده بودند، اما باز هم مامان به ما نگفتند که پدر شهيد شدند که ما بتوانيم شب را بخوابيم و شوک به ما وارد نشود. گفت پدر بيمارستان هستند. صبح که از خواب بيدار شدم ديدم خانه شلوغ است. راديو هم که روشن شد متوجه شديم که ايشان شهيد شدند.

وقتي رفتيم بهشت زهرا، آنقدر شلوغ شده بود که مجبور شدند با زدن تير هوايي جمعيت را اندکي متفرق کنند تا بتوانند شهدا را بياورند.

- حتماً تا الان خواب پدر را ديده ايد. بهترينش را براي ما تعريف کنيد.

من هر وقت مشکل داشتم و کمک خواستم، پدر را در خواب ديدم. يا بارها خواب ديدم که پدرم از زندان تازه آمده ولي دوباره مي خواهد برود. هنوز هم در خواب، حال و هواي زندان برايم تداعي مي شود. اما يکي از خواب ها که هنوز هم براي من روشن و شفاف هست اين بود که: در يک کوچه پس کوچه اي بود. ديدم پدرم مي رود. مي خواستم همسرم را به پدرم معرفي کنم. من هم دنبال پدر مي رفتم. يک جا به يک ديواري برخورد کردم که از آ نجا به بعد ديگر پدر را نديدم. روي آن ديوار با خط بسيار خوب و بزرگ نوشته شده بود «خدا.»

- از حال و هواي مادر بعد از شهادت پدر، بگو ييد.

مادرم، اسوه صبر و مقاومت است. در مدرسه رفاه، ديني و قرآن تدريس مي کردند. شب هفتم پدرم که تمام شد، مادرم به مکه رفتند. وقتي برگشتند، به ايشان پيشنهاد کانديداتوري نمايندگي مجلس را دادند. خيلي سرشان شلوغ شد. مادرم حتي قبل از به زندان رفتن پدر، در کار مبارزه بود. عقايد خودشان را داشتند. وقتي به مجلس هم رفتند به همان عقايد پايبند بودند. سعي مي کردند از رفاهي که مجلس در اختيار نمايندگان مي گذاشت، استفاده نکنند. همان راهي که پدر رفتند، مادر هم همان را ادامه دادند.

هميشه طوري با ما رفتار مي کردند که ما فکر مي کرديم، زندگي همين است؛ يعني پدرم بايد به زندان مي رفتند و بعد شهيد بشوند و ..]لبخند[

رفتارشان به شکلي بود که ما احساس کمبود محبت نکنيم. الان بيشتر احساس کمبود «پدر » را دارم. در موقعي که پدر زندان بودند و همچنين بعد از شهادت، هم براي ما پدر بود و هم مادر. تمام مشکلات ما را ايشان رفع مي کرد. براي انتخاب همسرمان از ميان خواستگارها هم هميشه راهنمايي هاي موثري کردند که راهنمايي هاي ايشان باعث شد تا ازدواج هاي موفقي داشته باشيم.

- در اين مدت تلاش زيادي کرديم تا با خانم رجايي در باره شهيد گفت و گو کنيم، اما ايشان تمايلي به اين کار نداشتند.فکر مي کنيد چرا مادرتان از مصاحبه کردن دلزده شده اند و حاضر به گفتگو نيستند؟

چون در بسياري از مصاحبه هايي که با مادر شده، در حر فهاي ايشان دخل و تصرف شده و پيام صحبت هايشان به درستي منتقل نشده است. هم چنين چون ايشان سياسي هم هستند، هر کس از حر فهاي ايشان، چيزي را برداشت کرده است، به اين علت مصاحبه نمي کنند.

-گفتگو با زناني مثل شما و مادرتان، قطعاً براي مخاطبان ما علي الخصوص زنان، جذاب است و بسياري مي توانند با شناخت بيشتر، از سبک زندگي شما الگوبرداري کنند. حتي چاپ تصويري از شما و مادر احساس خوبي را در مخاطب ايجاد مي کند. زماني که مادرتان نماينده مجلس بودند، «همسر شهيد رجايي بودن » براي ايشان چه تاثيراتي مثبت يا ممنوعيت هايي ايجاد مي کرد؟

مادرم مستقل بودند. هيچ کدام. گمان نمي کنم نه تسهيلات خاصي و نه مشکل خاصي به خاطر پدرم براي ايشان ايجاد شده باشد. مادر به علت استقلال شخصيتي که داشتند، اجازه نمي دادند حتي ديگران بخواهند بدين گونه با ايشان رفتار کنند.

- چرا به شهيد رجايي نسبت به شهداي ديگر کمتر پرداخته شده است؟ آيا شما هم اين تصور را داريد؟

نمي دانم. علتش را نمي دانم. ولي بيشتر سعي مي کنند از نام ايشان استفاده کنند تا راه ايشان. چون رفتن راه شهيد رجايي سخت است.

- فکر مي کنيد چقدر مسئولين ما شيوه و سبک زندگي شهيد رجايي را دارند؟

اين راه سخت است. البته ممکن است کساني باشند که زندگي آن چناني نداشته باشند، اما به ساده زيستي شهيد رجايي نيستند.

- ويژه ترين خاطره خودتان را با پدر بفرماييد.

زماني که ايشان زندان بودند، به بچه هاي زنداني ها، قرار ملاقات حضوري مي دادند. به خواهر و برادرم اجازه ملاقات دادند، اما براي آزار دادن من، به من اجازه ملاقات ندادند. گفته بودند سن من زياد است. اما من بچه هاي مدرس همان را ديدم که آن ها هم مثل من، پدرشان زندان بود و به آ نها اجازه ملاقات داده بودند. من هم خيلي گريه مي کردم و ناراحت بودم.

پدرم شکلاتي را داده بود به برادرم که به من بدهد. آ قدر اين شکلات براي من مهم بود که آن را نگه داشتم. پدر که از زندان برگشتند، به ايشان نشان دادم. شکلات بعد از چهار سال معلومه که به چه شکل درآمده بود. آن را دور انداختم. بعدها فکر مي کردم اگر مي دانستم پدر، شهيد مي شود، شکلات را نگه مي داشتم تا به بچه هايم هم نشان بدهم.

تولد ما، خيلي براي پدرم مهم بود. حتي زماني که زندان بود، از آ نجا نامه مي نوشت و تولد ما را تبريک مي گفت. اين ها خيلي در ذهنم نقش بسته است.

- چه حسي داريد از اينکه منزل سابقتان، تبديل به موزه شده است؟

خيلي وقت ها مي رويم به آ نجا. قبلاً که کتاب درسي دانش آموزانم عوض نشده بود، چون راجع به شهيد رجايي يک درسي داشتند، بچه ها را به موزه مي بردم. آن درس را در موزه به دانش آموزانم مي دادم.

- آنجا، براي دانش آموزها، از خاطرات شخصي و کودکي تان هم خاطره اي تعريف مي کرديد؟

بله. اگر چيزي مي پرسيدند، تعريف مي کردم.

- اين درس در کدام کتاب بود؟

در کتاب ادبيات.

- اين درس حذف شده است؟

اين درس در حال حاضر به شکل ديگري در مقطع اول راهنمايي آمده است. زندگينامه چند شهيد را به طور مختصر در يک درس آورده اند.

- به نظر شما اين شيوه چقدر توانسته است موفق شود؟

بيان آن بهتر است به شيوه داستاني باشد. بهتر مي توان به اين شکل با شهيد ارتباط برقرار کرد و بهتر است معرفي شهدا از حالت و گويش بسيار رسمي و خشک بيرون بيايد.

- همه شهيد رجايي را به عنوان يک معلم خالص و صادق مي شناسند. به نظر مي رسد شخصيت ايشان نيز تحت تاثير همين معلم بودنشان تا به اين حد تربيت يافته و منضبط بوده است. به نظر شما که خود نيز به معلمي اشتغال داريد، چگونه مي شود سيره شهيد رجايي و امثال ايشان را براي نسل هاي آينده روايت کرد؟

براي معرفي شخصيت هايي نظير ايشان و ساير چهره هاي انقلاب به نظرم عمل به خصوصيات اخلاقي ايشان و تداوم روحيه خدمت و کار براي مردم، بهترين زمينه ساز شناخت نسل هاي آينده از اين شهدا است. جوانان امروز با قوه تحليل شان در مورد همه چيز قضاوت مي کنند و روايت صرف ما از گذشته براي اثرگذاري بر روي آ نها کفايت نمي کند. راويان و مبلغان امروزي بايد ضمن برخورداري از زبان و بيان علمي و مستند، شخصيت و روحيات شان هم در راستاي اين شهدا باشد.

وجود الگوهاي عيني، واقعي و زنده از شخصيت هايي که همه چيزشان را به پاي انقلاب گذاشتند، مي تواند جوانان امروز و نسل هاي آينده را به شناخت بيشتر کساني که در اين راه به شهادت رسيدند، تشويق کند.

- به نظر شما چرا شهيد رجايي براي آموزش و پرورش اهميت ويژه اي قائل بود؟

اين مساله مي تواند نشانگر دورانديشي ايشان بوده باشد. چرا که احياي فرهنگ و پاسداشت ارز شهاي فرهنگي همواره از طريق تربيت نسلها و نهادينه سازي احساس تعلق و احترام در ميان جوانان و نوجوانان ميسر مي شود.

معلمي در اين راه، نقشي کليدي دارد و آموزش و پرورش با لحاظ مباحث تربيتي آن که مورد توجه شهيد رجايي بود، عامل زيربنايي براي استقرار و حفظ ارز شهاي اسلامي است. کما اين که مي توان ديد اين قشر و رده سني در صورت عدم مديريت و توجه، به يکي از آسيب پذيرترين اقشار جامعه تبديل مي شود.

-با توجه به اين که شهيد رجايي پيش از نخست وزيري و رياست جمهوري، معلم بودند، به نظر مي رسد آموزش و پرورش بايد اهتمام ويژه اي براي زنده نگاه داشتن ياد و خاطره ايشان داشته باشد. آيا براي موفقيت اين وزار تخانه در اين مساله توصيه و پيشنهادي داريد؟

معرفي و پاسداشت شهيد رجايي و شهيد باهنر و ساير شهدايي که نقش حساسي در پيشبرد انقلاب داشته اند، بايد به عنوان يک کار مستمر و با برنامه، و مبري از استفاده هاي جناحي و سياسي انجام شود. به اين مساله بايد به عنوان يک فعاليت فرهنگي ريشه دار و به عنوان يک ضرورت اجتماعي نگريسته شود و بدون اهداف سياسي در جهت بهره مندي و شناخت نسل هاي جوان از اين شهدا فعاليت شود.

در اين صورت مي توان در کتب درسي، برنامه هاي فرهنگي و تربيتي به آن مبادرت ورزيد. خاطرات و زندگي نامه هاي شهدا و آثار بر جاي مانده از آ نها اگر در قالب هاي جذابي نظير داستان ارايه شود، قطعاً تاثيرات عميقي در بر خواهد داشت.

- شما در روند زندگي تان بيشتر تحت تاثير پدر بوديد يا مادر؟

هر دو. نقش اصلي را مادر داشتند اما پايه هاي تربيتي را پدرمان گذاشتند.

- پدرتان را در يک جمله معرفي بفرماييد.

پدرم مظهر صبر و استقامت و مردانگي بود.

- در پايان اگر نکته يا نظر و انتقادي داريد بفرماييد.

گله ي من بيشتر راجع به کتا بهاي درسي است، چون من در آموزش و پرورش هستم. کتاب ها طوري باشد که بچه ها بيشتر علاقمند بشوند. البته ما در جلساتي که داريم، اين ها را مطرح مي کنيم.

متن هاي کتابها سنگين نباشد. اگر مطلبي از شهدا آورده مي شود، داستان گونه باشد تا بچه ها بيشتر بتوانند ارتباط برقرار کنند. اين روش بهتر تاثير خواهد داشت تا انتشار يک سري جملات کليشه اي.

منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 131

ما را دنبال کنید در